پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸

باز هم پاييز...

فصل رنگ و رنگ و رنگارنگ. . .

فصل باد و برگ و باد و برگ . . .

فصل نیمکت و سكوت باغ و قارقار كلاغ ها و....

مشق و...

مشق و...


عشق و...


عشق و...


انار


فصل باز باران با ترانه

با گهر هاي فراوان...


و آنچه مي جوشد از درونت با طعم گس اندوه و اشتياق....



فصل خیس كه چترشعر مي شود و باران
اشك !
فصل خوب شيدايي...


بي قراري و انتظار و ...

فصل مهر

و مهرگان

یلدا


شب چله ...

پاییز «پادشاه فصلها»

فرخنده باد

باغ من مهدي اخوان ثالث(م.اميد)


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی روز و شب تنهاست

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران ، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست

ور جز اینش جامه ای باید

بافته بس شعله ی زر تار ِ پودش باد

گو بروید ، یا نروید ،

هر چه در هر کجا که خواهد

یا نمی خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های

سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونی ست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش

می چمد در آن پادشاه فصلها ، پاییز .



از كتاب زمستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر