شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸

سروده ای به یاد خسرو شکیبایی ازشمس لنگرودی


مرا به حال خودم بگذارید
سروده ای به یاد خسرو شکیبایی
شمس لنگرودی

مرا به حال خودم بگذارید
سنگ‌ها
خسرو مرده است
و شما بی‌قرارید
نامش روی كدام شما حك شود.

می‌خواهم
در تاریكی سینما بنشینم
و رؤیاهایم را ببینم
رؤیاهایی كه فقط
در تاریكخانه‌های شما ظاهر می‌شوند.

مرا به حال خودم بگذارید
صف‌ها، باجه‌ها!
همه‌تان به خانه‌ی خود می‌روید
تنها اوست
در صف ناآشنایانی بی‌بازگشت ایستاده است
و دلش
برای باجه‌ی سینما تنگ می‌شود
تنها او
به پشت سرش نگاه می‌كند و پیش می‌رود.

مرا به حال خودم بگذارید
تا صدای قطار را بشنوم
كه چهره‌ی او را دور می‌كند.

آه خسرو مردگان!
با چشم بسته چطور بازی می‌كنی
در فیلمنامه‌ای كه نشانت ندادند
در جمع مردگان تماشاچی
كه از دلتنگی بسیار
آه می‌كشند.

بازی مكن
فرقی میان تماشاگر و بازیگر مردگان نیست.
بازی مكن
خیمه‌شب‌بازی‌ها فقط برای ادامه‌ی زندگی بود






دلتنگی هزار بار


در هم شكست با نگاهت اين دژ غرور
با غم چه سازد اين شكسته اين دل صبور
من ذره ذره آب مي شوم اشك مي شوم
ديدي چه كرده شوق عشقبازي هاي نور
من در حديث آشناي بغضم شنيده ام

دلتنگي هزاربار جاده هاي دور ....





















بارانی
















تنهایی ها ....
















نما1






نما2







تیک تاک

تيك تاك

فرياد پنجره
سكوت را شكسته
مرگ بي اعتنا
در گذر
است
شبي سرد
بر روحم نشسته
بر دست چپم
شيطانكي كوچك
لحظه هاي مرا مي شمارد تا گام پسين .
نه همگام ضربه هاي قلبم
ونه همراه گام هايم
كه با پتك هر لحظه مي كوفد بر دريچه ام
در شبي كه چشمانم از عطش خواب
آتش گرفته است.
نيما خسروي







نما3





کمی از غم های پاییزیم
















با ققنوس شعر ایران: الف -بامداد((احمد شاملو))