جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

آرین

پسرم
چگونه یاری ات دهم تا ببینی؟

اگر لازم باشد حتا شانه هایم را در اختیارت می گذارم .

و قلبم را
که عاشقانه برایت می تپد.
تا برآنها بایستی.
اکنون از من بسیار فراتر خواهی دید.
اکنون بجای هر دوی ما خواهی دید
اما
به من بگو
در دوردستان
چه میبینی؟

جکسون براون











































بخواب بابایی.








رویاهای شیرین را برایت آرزومندم.پدر بیداراست .

بی آنکه یک دم مهربان باشند باهم پلک های چشم
چشم انتظار فردایی نو برایت
فردای بهتر
هستم
آرین بزرگمرد کوچکی ست که می خواهد به فتح دنیا برود!
دقت کرده ایداین گرفتاری اغلب ماست.
بعضی ها حتا وقتی بزرگ تر می شوند هنوز از این ایده دست بر نمی دارند.چریک ها ، تندرو های اسلامی و کمونیست ها را ببین.



آرین مشکلات دنیا را با خمیر بازی و لگوو نقاشی هایش حل می کند اما آنها با خشونت








آرین از 2 سالگی شروع کرد به دوباره نامیدن جهان








به رخت آویز اتاق سرده اعلام رسمی جنگ داده و تازگی ها دارد تفاوت جنسیت ها را در می یابد.جالب اینکه در نقاشی هایش تمساح یا شیر دختر را با گل سر مشخص می کند !


چه زود
چه دیر
بزرگ می شوی
نشانه های بزرگ شدنت فقط قد کشیدنت نیست
به موهای سپید من هم بنگر






















بدون شرح!

my little big boy:Arian

نامش آرین است. به تاریخ این عکس ها چهار سال و سه ماه از عمرش می گذرد.گاه که می اندیشم او وارث چه جهانی خواهد بود.جهانی که پدرش و پدرانش نیمه ویران تحویل او خواهندداد بغض گلویم را می فشرد.

پدر بودن.....مسئولیت بزرگی است.
چه کنم برایت بابایی؟که خوب باشی .برای خودت.برای من و مادرت.برای جامعه و کشورت؟ چه کنم؟

تاگور شاعر هندی می گوید هنگامی که نوزادی به دنیا می آید نشان از آن دارد که خداوند هنوز ازانسان نومید نشده است.






نیچه هم عقیده دارد درنزدیکی دو تن هیچ فضیلتی نیست مگر آنکه آفرینش ابر انسان را درپی داشته باشد.





فیلسوف کوچولو که با پرسش های بی شمارت گاه پدر را خسته می کنی؟جای تو در این گستره گیتی کجاست؟


گاه می اندیشم با روح خرد سالم که به آرین کوچک بسیار ماننده است چه کنم؟آرین آیا می داند و آیا خواهد دانست که پدرش هم مانند او پر است از پرسش های بی پاسخ و کنجکاوی های کودکانه؟

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸

هفت بار: جبران خلیل جبران

هفت بار روحم را مواخذه کردم: اولین بار وقتی دیدم که برای رسیدن به مراحل بالا خود را خوار کرد. دومین بار وقتی که درمقابل معلولین وانمود به لنگیدن کرد. سومین بار وقتی که اختیار داشت و راحتی را بر مشکلات ترجیح داد. چهارمین بار اشتباه کرده بود و خود را با عیب ها و اشتباهات دیگران تسلی داد. پنجمین بار وقتی که غایب بود و صبر خویش را در بی عملی، نشانه قدرت خویش می دانست. ششمین بار زمانی که زشتی چهره اش را نکوهش می کرد، در حالی که نمی دانست یکی از نقاب های خودش است. هفتمین بار وقتی که چاپلوسی می کرد، در حالی که آن را به حساب فضیلت خویش می گذاشت. — جبران خلیل جبران




























































Admission

اعتراف
از بلندای عشق
با ارمغان عشق و لبخند
می ایستم در انتهای شب
دل می سپارم
با اعتراف واپسین

کوه ها
ناباور زمزمه می کنند
بر بام زندگی
جام غم می شکنم !
می خوانم تو را
نقش می زنم
با ستاره ها
قلبی بر آسمان
تا دروازه طلایی خورسید
با اسب سرکش ابر می روم
دستی خنجر آبگون ماه
دستی
سیب سرخ
می شکفم
در رویای دیگری :
هنگام دوستت دارم
پژواک من
تویی!
و

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸