هفت بار روحم را مواخذه کردم: اولین بار وقتی دیدم که برای رسیدن به مراحل بالا خود را خوار کرد. دومین بار وقتی که درمقابل معلولین وانمود به لنگیدن کرد. سومین بار وقتی که اختیار داشت و راحتی را بر مشکلات ترجیح داد. چهارمین بار اشتباه کرده بود و خود را با عیب ها و اشتباهات دیگران تسلی داد. پنجمین بار وقتی که غایب بود و صبر خویش را در بی عملی، نشانه قدرت خویش می دانست. ششمین بار زمانی که زشتی چهره اش را نکوهش می کرد، در حالی که نمی دانست یکی از نقاب های خودش است. هفتمین بار وقتی که چاپلوسی می کرد، در حالی که آن را به حساب فضیلت خویش می گذاشت. — جبران خلیل جبران
تصویر ، عشق ، خاطره همیشه با تصاویر ارتباط غریبی داشته ام . پیش از این گمان میکردم فقط هنر موسیقی است که معنا را باز می نماید و آنچه در دل کلمه ها پنهان است و نویسنده، شاعر یا گوینده به صلاح ، یا به ضرورت ((همان خود سانسوری منظوراست))و یا به دلیل کوچک بودن ظرف کلام در برابر گستره معنا از بیانش باز می ماندرا به شیوایی و زیبایی بازگو می کند. اما اکنون می بینم تصویر نیز می توانداین رسالت را به عهده بگیرد. انسانی که در برابر تانک در میدان تیان آن من چین ایستاده است، نشستن زن سیاه پوست در قسمت سفیدپوستان مترو، اعدام جاسوس ویت نامی توسط رئیس پلیس سایگون، تیر خوردن مبارز اسپانیایی در جنگ های ضد فرانکو، خودسوزی راهب بودایی تا جهره غرق در خون ندا آقا سلطان و صحنه جدال مامور نیروی انتظامی زره پوش اما منفعل و خمیده که دارد به سوی جوان سبز پوش ایرانی که برافراشته قد در حال حمله می باشد افشانه فلفل می پاشد را بیشتر ما دیده ایم و به روشنی در خاطر ما مانده است .همه این تصاویر با ما بیش از گزارش ساده یک رویداد سخن می گویند.این عکس ها قسمت هایی از تاریخ بشر و خلاصه گویای تفکر و کنش ها و واکنش هایی است که نام برخی را به نیکی و برخی دیگر را به زشتی ماندگار خواهد کرد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر